بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 15331
کل یادداشتها ها : 51
ای کاش در این دنیا شانه هایی بود که می شد بر سایه اش اعتماد کرد
ای کاش می شد از بین اینهمه سایه سر گردان فقط یکی را یافت که منطبق با روح تو باشد
نه کوتاه مثل زمزمه خسته یک ساز نه بلند مثل جاده ای خزان زده ومست
یا کوچه کاهگلی در تاریکی شب
چرا؟چرا؟
چرا نشد که بشود!!!...
مگرقیمت یک روح منطبق در فلسفه کوته بورس سفسطه بافان چند است که هنوز کسی نتوانسته آنرا بخرد؟
این نوسان قیمت را چه کسی روی تابلوی بی عدالت انتخاب نوشت؟
من منتظرم چراغ تابلوی آزادی قلبم روشن شود که اگر قیمتش ارزانتر از بقیه باشد اینهمه انتظار به
مفت هم نمی ارزد.انتظار زیباترین واژه غمگین است که من آنرا سالهاست به دلیل نبود واژه ی دیگر
دوست دارم! مثل مترسک ها اینجا بوی اندوهی تازه می آید و من معصومانه به سوختن خوشه های
گندمزار نو رسیده می نگرم .همه کلاغ ها جمع شدند تا دانه های رسیده را از خوشه جدا کنند اما
این خوشه که من می بینم شاید ،نه ، او کوه را ماند.